Sunday, June 19, 2011

سلام آقای ویش-لیست، وقت‌شه آپ‌دیت شین قربان


 امروز که نشسته بودم چارزانو کف آشپزخونه و داشتم خط می‌کشیدم و مشقای آبجی کوچیکه رو  می‌نوشتم و خیلی شاد و مسرور بودم، یه‌هو دوزاری‌م افتاد که اوه، نکنه اینم مقدمه‌ی برآورده‌شدن فلان آرزوهه‌ست که دو سال تمام خودمونو کشته بودم براش؟

 که اصن یه وقتایی هست در زندگانی، که بی‌که بفهمی می‌بینی چیزی که ده سال داشتی دی‌دریم‌ش می‌کردی و گلِ بزرگ زندگی‌ت بوده، هفته‌ی پیش برات اتفاق افتاده و تو اصن حواس‌ت نبوده و حتا وقت نکردی به‌ش فکر کنی و براش ذوق کنی، چه برسه به قدردانی. نشستم به کشف و شهود، ببینم الان چیا دارم که تحقق‌یافته‌ی آرزوهای ده سال پیش‌م‌ان، دیدم اوه2 آقا. منتظر دست یافتن به یه سری آرزوئم که آلردی دان، که همین الان دارم‌شون بغل دستم، که اصن نفهمیدم کی و کجا و چه جوری دستم رسید به این‌همه غول چراغ جادو. چند وقت پیشا که با کله سقوط کرده بودم در قعر منحنی و طبق معمولِ وقتای سقوط یه‌راست رفته بودم پیش پدر مقدس، که به ناتوانی‌ها و خرده جنایت‌ها و میزِری‌ها و الخ‌هام اعتراف کنم، یه آینه گذاشته بود برابر آینه‌ام، که الاغ، اگه ابدیت نمی‌سازی لااقل چشم‌تو باز کن ببین کجای زندگی‌ت وایستادی. ببین چی فکر می‌کردی و الان چند قدم از خواسته‌هات جلوتری. اون شب باور نکرده بودم، امروز اما باورم شد

 .

No comments: