Thursday, April 24, 2008

موهایت ،

صاف تر از همیشه شده است

من به تمام دست های این شهر مشکوکم !!!
« من همواره به دو چیزاعتقاد کامل دارم ،دوم به خودم سوم به هیچ چیز!!! »


چرا می خواهی بنویسم؟اردک ها هیچ وقت راه رفتن را خوب یاد نمی گیرند.چرا میخواهی بنویسم وقتی ذهن من احمق تر از آن است که بفهمد بعضی چیزها بوف است و اگردست بزنی جیز می شوی...که بفهمد خدا هیچ وقت خوابش نمی برد،حتی خمیازه هم نمی کشد...و این یعنی یک نفر همیشه تو را می پاید...همیشه...حتی وقتی زیر بالشت گریه می کنی و با مورچه های ریز روی موکت اتاقت درد و دل می کنی...حتی وقتی آن قدر تاریک می شوی که خورشید هم به خودش شک می کند!

چرا می خواهی بنویسم ؟

وقتی دست هایم آن قدر سرد است که آدم برفی ها هم از من فرار می کنند!!!چرا چرا چراااااااا؟


« مرگ که تحویلت نمی گیرد پس بتمرگ و زندگی کوفتیت را بکن


یکی خواستش دل و چیزی نگفتم،دل خالی که دزدیدن نداره»*... حالا این شعررا هم فقط بخوان ...حتی نمی خواهد دست توی جیبت بکنی و به بغض های پرپردخترکی چند کلمه به زور صدقه بدهی... ↓




از ترافیک گیج این خیابان دل بکن



من به قیمت همه ی اتوبوس های شهر بلیط شده ام



وکسی نمانده تا توی جیب شلوارش عرق نکرده باشم!



مثل کرم ها که توی زیر شلواری باغچه...





من منتظر کسی نیستم



و قول می دهم اگر بگویی دوستم داری



روسری ام از نگاه هیچ عابری گلدار نشود



واز نگاه کرم ها که سهم زیادی از دنیا نمی برند...



ک ر م ها

ها

ها ....



این قدر« ها» نکن به این شیشه ها



وقتی کور باشی



فرقی نمی کند چراغ ها کی از«رنگ بودن»خسته می شوند



وقتی کور باشی



حتی از پشت این شیشه های ها شده ام نمی بینی اش



زنی که سالهاست توی چشمان شلوغت بوق می زند!


من منتظر کسی نیستم !


اشتباهی



کنار خیابان شعری که شاعرش نبودی



ارائه ام نشانه ی شخصیت شد



واز جابه جایی چشمکهای عاشقانه 650 ریال آب خوردم !آب ِ آب ِ آب ...


من منتظر کسی...



دیر کرده ای !!!