Friday, November 24, 2006

ايستاده ام کنارِ يکی نبودِ خدايی که
بودنش را
سالهاست خط زده ايم ...

Friday, November 17, 2006

ـخوب بفرمایید خانم مشکلتون چیه؟

ـبرای معاینه اومدیم خدمتتون

ـ تشریف ببرید اون پشت لباسهاتون رو دربیارین تا من بیام معاینه تون بکنم

ـ ببخشید ولی من بیمار نیستم.برای مادر بزرگم خدمتتون رسیدیم.

ـ اهان! مادر جان دهنتو باز کن زبونتو بیار بیرون بگو :ااااااااااااااااااااااااااااااااااه ه ه ه

Thursday, November 16, 2006

ببین عزیزم ؛
برای خودکشی که حتما نباید بری دنبال 5 متر طناب بگردی ،
مثلا من می تونم اونقدر ببوسمت تا بمیری !

هان؟ نظرت چیه؟!

Wednesday, November 15, 2006

اگه بدم تمام تهران رو برات فرش کنن میایی؟ از فرودگاه تا خونه گل بذارن چی؟ اگه بگم تا حالا انقدر بی تابی نکردم چی...یا نه میخواهی اصلا به روم نیارم که دلم تنگه؟ نمیدونم وقتی بیایی بیشتر میبینمت یا کمتر؟ نمیدونم وقتی بیایی میتونم بهت بگم چقدر حسرت شنیدن صدا و تصویرتو بدون دیلی های یاهو باهم دارم؟! از اون ماچ بوسه های یاهو با اون اروتیک در حد صفرشون دیگه خبری نیست...شاید از بوس و بغل هم خبری نباشه ولی آدم یخش نمیشه حداقل.... اصلا وقتی بیایی بین اونهمه آدم اول چشمت دنبال کی مبگرده؟ میدونم من نیستم!! هیچ وقت نوبت من نمیشه...همیشه من عاشقتر بودم...من دلتنگتر بودم...من بیتاب تر بودم! همیشه روبوسی های اول مال دیگران بوده ...خیلی دوست دارم وقتی میایی تمام عشقت اول مال من باشه...اینجوری که دهن مالی بقیه رو بدی به من دوست ندارم. چمدونات مال اونا خودت مال من! قیافه هاشونو ببین...همه چشمشون به سوغاتیه. فکر میکنن اگه وسط بوس هاشون یه لیست هم بزنن سوغاتیشون چربتر میشه...اما من فقط حسرت خودتو کشیدم! دلم میخواد یه چیزی هم بدم ولی ولو کوتاه باهات تنها بشم و بشینم سیر نگاهت کنم...شایدم روی زانوهام بلرزم و یدفه یا بشینم زمین یا بیفتم رسمن و التماس کنم که "حرف بزن لعنتی، دلتنگتم اخه". اما نمیدونم وقتی چشممون تو چشم هم میفته چی میشه...حتی از تصورش هم دلم میخواد خودمو قایم کنم یه گوشه ای که تو منو نبینی...همیشه از زور دلتنگی غریبی میکنم! از بچگی هم همین بودم! هیچ وقت بلد نبودم حق دلتنگیهامو بگیرم......
اصلا وقتی بیایی من رو خبر میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

تو به من سنگ زدی... من نه پریدم....
چون زخمی شدم
.

Monday, November 13, 2006

روی پوستم
بوسه های کثافتتان را
بالا نياوريد
حالم از بوی آشغالی ـ احساساتتان به هم ميخورد

Friday, November 10, 2006

یه وقت از سر انجام وظیفه پول می گیری. یه وقت پول می دی که حالش رو ببری. فرق قیمتش رو فقط اون کسی می فهمه که اون زیر داره دست و پا می زنه!

Tuesday, November 07, 2006

شدم یه مشت علف هرز
که به دهن هیچ بزی شیرین نمیاد

Friday, November 03, 2006

اندر احوالات خیانت.....

حتماً نباید جراح مغز باشید که بفهمید چرا همسرتون روزی سه بار حموم می ره و تن و بدنش عین دستای مکبث تمیز نمی شه. حتماً نباید دونه دونه موهای زائد دلبندتون رو شمرده باشین تا بفهمین چرا یه بارکی به اهمیت اپیلاسیون بهداشتی پی برده. حتماً نباید وزیر راه ترابری باشین که بفهمین که چرا عزیز دلتون توی ترافیک هایی گیر می کنه که رادیو پیام هم ازش خبر نداره. حتماً نباید شامه سگ سانان رو داشته باشین تا بوی عطر و ادکلن نا آشنا رو روی زیرپوش نازنینتون بشنوین. حتماً نباید مهندس مخابرات باشین که بفهمین با کسی که اشتباهی زنگ می زنه چهل و پنج دقیقه گل نمی گن و بخندن. حتماً نباید متخصص قلب و عروق باشید که بدونین سر و گردن و سینه آدم بیخود و بی گناه کبود و لک لک نمی شه.
ولی حتماْ باید عقب افتاده باشین که بعد از اون چیزا به همسرتون بگین ... تو مال خودت رو بگو تا من مال خودم رو بگم.
عقب افتاده تر هستین که اگه در جواب این سئوال مال خودتون رو بگید.
عقب افتاده تر تر هستین اگه اون مال خودش رو گفت شما هم مال خودتون رو بگید.
عقب افتاده تر تر تر هستین اگه ازتون سئوال کردن خیانتی نکرده باشین که اعتراف کنین.
از اون بدتر هستین اگه که اون مال خودش رو گفت شما حتی نتونین یه چیزی تخیلی ببافین و بگین.
عقب افتاده ترین هستین اگه بعد از اینکه تو-بگو و من-بگو و جنگ و دعواهای بعدش تموم شد ... قول بدید که دیگه تکرار نمی کنید!