Wednesday, January 12, 2011

برای دفع اثر خبرهای پخش شده از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هر روز این جمله را در هر ساعت، سه بار تکرار کنند :

من گاوِ مش حسن نیستم! من خود مش حسنم!

Friday, January 07, 2011

فرق نمی‌کند چه قدر فرمول حفظ باشی، مقاله‌هایت چاپ شده باشد، اصلن آخرش باشی. گاهی همان اول شش ضرب‌در سه را می‌نویسی نه. و همه چیز خراب می‌شود. تا این‌جاش هم عیب ندارد، پیش می‌آید دیگر. بدی‌ش این است که هیچ‌وقت بعد از دوباره و سه‌باره گشتن برای جای اشتباه پیداش نمی‌کنی. اشتباه کوچک به چشم نمی‌آید. شاید اگر شش ضربدر سه را یک سال دیگر در شهری دیگر ببینی جواب‌ش نه نشود. ولی برای تو، در آن کاغذ، همیشه نه می‌ماند. با اطمینان هم می‌ماند. هر بار از روی‌ش می‌خوانی مطمئن‌تر می‌شوی. دنبال گنده‌ترها می‌گردی. و خوب، پیداش نمی‌کنی.
 کسی داستان مردی که از نقطه‌ی سیاه کوچکی روی دندان آسیاش مرد را شنیده‌؟ نه‌. چون کسی تعریف‌ش نکرده. چون کسی نقطه را ندیده. چون تا وقتی سرطان پروستات هست چرا نقطه‌ی سیاه روی دندان. چون تا وقتی چرخ‌دنده هست چرا فلان. اما واقعیت این است که آدم‌ها دارند آن بیرون از چیز‌های خیلی کوچک می‌میرند. خیلی‌های زیادشان از کوچک‌ترین ها می‌میرند. ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم. ما هر بار مرور کنیم مطمئن‌تر می‌شویم که سالم‌ خوابید و صبح بلند نشد. ما مطمئن‌تر می‌شویم از لپ‌های قرمز و تن سالم‌. ما نقطه‌ها را نمی‌بینیم.
یک بار، پانزده سال پیش شاید، رفته بودم جشن تولد دوستی. دوست‌هام می‌رقصیدند. من کنار ایستاده بودم. دست می‌زدم. پشت به ظرف سفید بزرگی روی پایه‌ی بلند. نفهمیدم یا پشت‌م چشم نداشت یا حق داشتم و بچه بودم، رفتم عقب، خوردم به‌ش. سگک سارافونم صدا داد. در همین حد. برگشتم دیدم ظرف ترک خورده. ترسیدم. رفتم گوشه‌ی هال نشستم. دیگر نرقصیدم. کم حرف شدم تا کسی من را نبیند. دفعه‌ی بعد که رفتم آن‌جا ظرف سفید بزرگ مرده بود. زندگی بدون‌ظرف آن‌ها زیاد هم بد نشد، اما کسی هم مچ من را نگرفت. آن‌ها لابد دلیلی برای‌ش پیدا کرده‌اند. اما حقیقت این است که ما خیلی وقت‌ها نمی‌فهمیم. ما حتی نمی‌دانیم کی ظرف بزرگ سفیدمان را شکسته. ما در دورترین خیال‌مان نمی‌گنجد که کار آن بچه‌ی ساکت و آرام گوشه‌ی هال باشد. 

پیش بینی من این است که ما یک روز، از فرط گشتن دنبال بزرگ‌ها، دنبال غول‌آسا‌ها می‌میریم. و کسی حتی این را نمی‌فهمد.

ساده !

نمی‌دانم یادتان هست یا نه. یک‌زمانی آقایی می‌آمد توی برنامه کودک و اصرار داشت که می‌شود با همین چیزهای ساده که تو خانه‌ی هر کدام از ما پیدا می‌شود اسباب بازی ساخت، قاب عکس درست کرد و یک پلنگ کاغذی بین دو و سه بعدی سر هم کرد. من از همان زمان نسبت به این خیلی ساده حساس شدم. توی عالم بچگی هم تا جا داشت با خواهر کوچیکه، آقای خیلی ساده را مسخره کردیم. خودکار را باز می‌کردیم و همه چیزش را می‌ریختیم بیرون. بعد مثلن فنر را بر‌می‌داشتیم می‌گفتیم خیلی ساده با این فنری که توی خانه‌ی هر کدام از ما هست می‌شود خودکار ته‌فشاری ساخت. فنرهایی که هر روز دور می‌ریزیم. این فنرها را باید نگه داریم. بعد قطعات عجیب غریب کوچک را بر می‌داشتیم و می‌گفتیم اینا که دیگر خیلی هم کوچک است و خب معلوم است که همه‌ی ما از این‌ها داریم. سر همش که می‌کردیم  رو به دوربین خیالی خودکار را چند بار فشار می‌دادیم تا سرش بیاید بیرون، برود تو، بیاید بیرون، برود تو. بعد برمی‌گشتیم رو به یک دوربین خیالی دیگر می‌گفتیم به همین سادگی! حالا شما یک خودکار دارید. آخر هم از لبخند پهن به دوربین سوم و بچه‌های تو خانه که هیچ‌کدام از این‌ها را نداشتند حال‌مان خوب می‌شد. 

آشپزی‌های تلویزیون هم‌ که مدل غنی‌شده‌ی آقای برنامه کودک بود. هویج‌ها خودشان نگینی شده بودند. خیلی ساده فقط باید آن را به مخلوط در حال پخت اضافه می‌کردیم. خیلی ساده‌ها همین‌طور تکثیر می‌شدند و دریغ از یک ساده. خیلی ساده باید می‌زدیم دنده یک و پا را آرام از روی کلاج بر می‌داشتیم. بعد هم ماشین سرفه می‌کرد و ما هربار بیست سانت می‌پریدیم جلو و خاموش. آقایی  هرسال چند شب قبل کنکور می‌آمد توی اخبار ده و نیم شبکه‌ی دو و می‌گفت خیلی ساده، همه‌چیز همان‌هایی‌ست که تو کتاب‌ها بوده، دانش‌آموزان استرس نداشته باشند.  اما کی‌ می‌رفت دانشگاه؟ دشمن. بعدها هم که به سختی رفتیم دانشگاه آقای اقتصاد کلان مآد اول نمودار  کشید، بعد چند تا فرمول نوشت و دوباره یک نمودار  کشید. آخر هم به ما گفت به همین سادگی بروید یک مغازه میوه فروشی، همین میوه فروشی که سر همه خیابانها هست ، یک لیست قیمت بگیرد و نمودار رابطه سیب زمینی با موز را بکشید ، به همین سادگی !

 چیزهای ساده به نظرم هیچ‌وقت پای‌شان به حرف‌های ما باز نشده. ساده کشیدن سیگار است. خط خطی کردن کاغذ وقت تلفن حرف زدن است. گرفتن یک عکس برای صبح‌شو‌ست. حتی پر کردن نمک‌دان هم ساده نیست. خاراندن پشت هم ساده نیست. ساده برداشتن قند از کنار لیوان چای است. ساده نشستن توی رستوران و سفارش غذاست. حتی کاغذ را هم نمی‌شود بیشتر از هشت بار تا کرد. ساده‌ها خیلی مظلوم واقع شدند. به چشم نمی‌آیند. کسی درس‌شان نمی‌دهد. کسی توی اخبار نمی‌گوید استرس نداشته باشید این چای از همان قوری ریخته شده، خیالتان راحت. ساده‌ها باید خیلی ناراحت باشند که اسم‌شان دزدیده شده. که مشکل‌ها زیر نام‌شان تبلیغ می‌کنند، شرکت می‌زنند، دستور آشپزی می‌دهند. یک روز سر فرصت ساده‌ها را لیست می‌کنم. برای حمایت‌شان کمپین راه می‌اندازم. دست‌شان را می‌‌گیرم می‌برم تلویزیون. معرفی‌شان می‌کنم. کاری می‌کنم که هویج‌های نگینی و بادمجان‌های شکم‌خالی خودشان بی‌سر و صدا از در عقبی بروند. بعد هم یک چیز واقعن ساده را بالاخره آموزش می‌دهم. همین من.

Wednesday, January 05, 2011

نکن پسر جان !

»وی نيد تو تاک» اصولن جمله‌ای‌ست تهديدی! يعنی هيشکی برای قربون صدقه رفتن قبلش اعلام نمی‌کنه که بايد با هم صحبت کنيم. حالا اين به خودیِ خود ايرادی نداره. اما آخه چرا کله‌ی صبح برمی‌دارين زنگ می‌زنين که شب که اومدی بايد با هم حرف بزنيم. يا چرا ورمی‌دارين اس ام اس می‌زنين که هفته‌ی آينده بايد راجع به يه موضوع مهمی باهات صحبت کنم. يا چرا از وسط کاغذماغذا يه‌هو سرتونو ميارين بالا که کارم تموم شد حرف دارم باهات.

خوب چه کاريه آخه! اگه قراره حرفه زده بشه، بذارين همون شب که اومدم ، همون هفته‌ی آينده که همو ديديم، همون کارِت که تموم شد شروع کنين حرف‌تونو زدن. ديگه آنونس و تيزر دادن قبلش مال چيه آخه. که منِ بنده‌ی خدا از همون کله‌ی صبح تا شب شه، از همون هفته‌ی قبل تا هفته‌ی بعد شه، از همون يه ساعت پيش تا کارِت تموم شه هی هزار جور فکر و خيال کنم که قراره الان چه موضوعی مطرح شه يا باز مگه من چي‌کار کرده‌م کره‌بز يا اوه‌اوه خدا به داد برسه يا بلاه‌بلاه!

. چه کاريه آخه؟ نکنيد جانِ من، نکنيد.