Tuesday, June 21, 2011

این پست پایینیه هست ! همین آقای ویش لیست
خواستم بگم این داستان همچنان ادامه دارد !

Sunday, June 19, 2011

سلام آقای ویش-لیست، وقت‌شه آپ‌دیت شین قربان


 امروز که نشسته بودم چارزانو کف آشپزخونه و داشتم خط می‌کشیدم و مشقای آبجی کوچیکه رو  می‌نوشتم و خیلی شاد و مسرور بودم، یه‌هو دوزاری‌م افتاد که اوه، نکنه اینم مقدمه‌ی برآورده‌شدن فلان آرزوهه‌ست که دو سال تمام خودمونو کشته بودم براش؟

 که اصن یه وقتایی هست در زندگانی، که بی‌که بفهمی می‌بینی چیزی که ده سال داشتی دی‌دریم‌ش می‌کردی و گلِ بزرگ زندگی‌ت بوده، هفته‌ی پیش برات اتفاق افتاده و تو اصن حواس‌ت نبوده و حتا وقت نکردی به‌ش فکر کنی و براش ذوق کنی، چه برسه به قدردانی. نشستم به کشف و شهود، ببینم الان چیا دارم که تحقق‌یافته‌ی آرزوهای ده سال پیش‌م‌ان، دیدم اوه2 آقا. منتظر دست یافتن به یه سری آرزوئم که آلردی دان، که همین الان دارم‌شون بغل دستم، که اصن نفهمیدم کی و کجا و چه جوری دستم رسید به این‌همه غول چراغ جادو. چند وقت پیشا که با کله سقوط کرده بودم در قعر منحنی و طبق معمولِ وقتای سقوط یه‌راست رفته بودم پیش پدر مقدس، که به ناتوانی‌ها و خرده جنایت‌ها و میزِری‌ها و الخ‌هام اعتراف کنم، یه آینه گذاشته بود برابر آینه‌ام، که الاغ، اگه ابدیت نمی‌سازی لااقل چشم‌تو باز کن ببین کجای زندگی‌ت وایستادی. ببین چی فکر می‌کردی و الان چند قدم از خواسته‌هات جلوتری. اون شب باور نکرده بودم، امروز اما باورم شد

 .

Sunday, June 12, 2011

سالهای خرداد


وقتی ما پیروز شدیم، وقتی شما رفتید، وقتی که نوشتن آزاد شد، وقتی که گفتن دیگر جرم نباشد، آنگاه ما قلم به دست خواهیم گرفت و خواهیم نوشت، از این روزهایی که بر ما رفته است ، و توی کتابهایمان از این سالها بعنوان سالهای خرداد یاد خواهیم کرد. سالهای خرداد می رود کنار سالهای وبا، سالهای خشکسالی، سال قحطی، سال هجوم ملخها، سالهای انقلاب، سالهای جنگ می نشیند و تبدیل می شود به چیزی که ما - این نسل - را با آن میشناسند. بعد فرزندان ما می ایند روی پای ما می نشینند و می پرسند سالهای خرداد چجوری بود؟ و ما تقویمی که خرداد آن هزار برگ است را ورق خواهیم زد و قصه ی هر روز را خواهیم گفت...
پ ن: هدی صابر یکی دیگر از قصه های خرداد

Tuesday, June 07, 2011


نامت با آرامش آغاز می شود.
بی چهارچوب، چون ترانه یِ رهاییِ آواز خوانانِ دوره گرد،
آمیخته با پژواکِ مبهمِ دریا.

با تو
لرزش های قلبم،
حرکتِ افسونگرانه یِ رقاصه هایِ بی قرار.
با تو
درخشش چشم هایم،
جام هایِ باستانیِ ساقیانِ شب زنده دار.
تنها با تو که زاییده یِ فصلِ یاس هایی .
زاییده یِ شبِ شب زنده داریِ صنوبرها...

نامت با آرامش آغاز می شود،
آمیخته با پژواکِ مبهمِ دریا...

سینه سرخی که در سپیدارِ قامتت لانه کرده،
مرا
می
خواند...

شهرِ بازوانت، موطن آزادی
آغوشت، امنیت ذرت زارانِ ظهرهایِ پنهانِ کودکی ست...