Friday, May 25, 2007

و باز، حس خداحافظي اجباري...
صداي قهقهه در مجلس عزاداري
دوباره پنجره هايي که رو به ديوارند
و باز/ ميکنيش بدترين خود آزاري
شبيه حس زني در ... که بد کتک خورده
و مرد آمده بالا سرش پرستاري
و طعم تلخ" تو هم دوستم نداري" در
زبان طعنه به معشوقه هاي بازاري
که لمس ميکني و لمس ميشوي اما
تمام لذت زن از تو، پول سيگاري
که روي تخت تو گيرانده مي شود غمگين
در انتظار زماني که پول بشماري
درست مثل کسي در مراسمي رسمي
که بي خيال تو پوشيده زير شلواري
مهم نبوده مخاطب براي اين شاعر
مهم نبوده کجاهاي شعر، تکراري
دو دست لخت سفيد و زمينه اي تاريک
جنازه اي که در عمق زمين ، به حفاري
فرو کشـــيـــــده شدم تا جهنمي نمدار
فرشته اي که نمي سوختم به ناچاري
شدم گناه بزرگي که آتشت ميزد
هوا عوض شده ، باران/ گرفته انگاري
خدا جنون زنانه ، لطافتي وحشي
صداي خوردن باران به شيشه را داري؟
دو چشم خيس معلق که در فضا ماتند
به شکل هندسي قبر... مثل بيماري
که باورش شده يک عمر مردگي کرده
که خون لخته زن بوده در رگش جاري
صداي قهقهه يک خداي اخراجي
کف مرتب اجساد در عزاداري
گرفته گريه اش اما بلند مي خندد
که بر نيامده از دست هيچ کس کاري

Sunday, May 20, 2007

Wednesday, May 16, 2007

میدونی بدترین قسمتش کجاست ؟
اونجا که صبح بعد از نئشگی قرصهای دیشب واقعیت زندگی با اولین تابش خورشید میخوره تو صورتت
این روزها با چشم‌های باز خواب می‌بینم...
...شب‌ها خوابی در پشت پلک‌هایم نیست.
تن‌دردهایم و سرگیجه‌هایم را هم می‌گذارم پشت دیوارِ غُدبودن‌هایم!
...
و حالا... نگاه کن به من! هنوز هم من را می‌شناسی؟

Monday, May 14, 2007

خدا از سر من گذشته است...
...سال‌های سال، قبل از این‌که زمان هم از سرم بگذرد.

...و حالا نبض‌هایم هستند که روی استخوان‌های جمجمه‌ام هم‌آغوشی می‌کنند!

Sunday, May 13, 2007

انگار دلم صورتک دخترکی را می خواهد که در چشمهايم زل بزند و بگويد نگرانيهايم را می فهمد...
دخترکی با چشمهای درشت ودماغی مستطيلی
/با موهای رشته رشته واصلا خوشحال..
بعد از آن هم خوابگی
لباس هایت اولین چیزی هستند که
مغزت را تحریک می کنند
آنها را
می پوشی و بدون معطلی
می ر و ی .
بازی با طناب را بیشتر ترجیح میدهم
همان هایی که یک سرش را تو میگیری و یک سرش را خدا
همان هایی که فقط من باید رد شوم
چشم هایم را میبندم و تا آخر میدوم
چشم هایم را که باز میکنم
خدا سیگار میکشد!
و تو پشتت را کرده ای و مشغول معشوقه جدیدت هستی
و من!
فقط دلم برای موهایم تنگ شده است...

Saturday, May 12, 2007

بعضی وقتها فکر میکنم
تنم ، یک سر ، یک شقیقه ، یک قلب ، یک معده و یک گردن اضافه دارد
این درست همون وقتهایی که حس میکنم
زندگی ، یک چوب بیس بال، یک تپانچه ، یک چاقو،یک کوکتل با کمی سیانور ، ویک طناب کلفت کم دارد
تجاوزهای خدا به مریم بود که مسیح را به این دنیا آورد...
کودکان عقیم در راه ارضای عقده‌های پدران‌شان به صلیب کشیده می‌شوند.

Friday, May 11, 2007

چیزی که دیگران برای من ندارند
وقت است .
چیزی که من برای دیگران ندارم
حوصله است .
نداشتن منهای نداشتن میشود
صفر .
صفر تو خالی ِ پر رنگ .
از لابه لای دفترچه خاطرات ویکتوریا بعد از یکی دو هفته زندگی مشترک با ویکتور:
به نظر میاد کلید ورود به قلب ویکتور رو پیدا کرده باشم
بگو کجا بود؟
لای ملافه های تخت خوابمون بود

Thursday, May 10, 2007

وقت هایی زندگی محکم من را به آینده اَم می کوبَد
به گذشته اَم بر می گردانَد
- انگار که بین دو آینه ایستاده باشی
خودَت را ، هم زیاد می بینی هم خیلی دور هم خیلی نزدیک
اینطور وقت ها حدسَش برایم سخت می شود یا شاید حدس زدن خودَم برای خودَم
سخت می شود
این که آدم حتّی نتوانَد خودش را حدس بزند مثل ِ این می شود که کَسی روی مغز ِ آدم
ناخن می کشد
- جاذبه ی زمین از کار می افتد
-هوا پوست ِ آدم را می کشد به سمت ِ خودش
این روز ها مدام توی خودم تکرار می شوم -
سلول های مغزم انگار از سرمای زیاد حباب درست می کنند ، ریز ریز می جوشَند
این روز ها پسر ِ روی دکل های برق لب های دلتنگی اَم را لیس می زند ـ گاز می گیرَد-
و من آرزو می کنم کاش گودالی زیر ِ پایم بودکه مرا بیرون می کشید از بین دست های زندگی از بین ِ این گذشته های سیاهش
از بین ِ این آینده های سیاه تَرَش

Sunday, May 06, 2007


و من چه کودکانه
بر زوال دخترانگی ام گريه ميکنم
وتو چه رندانه
بر من تعظيم ميکنی
آروم تر . . .
هنوز
درد بسته شدن نطفه ام رو
تو بکارت کابوسام
حس ميکنم
وحشی نباش
وحشی نشو
آروم تکونم بده

Saturday, May 05, 2007

استیلا؛
تمام طول شب.
خوابش را دیده‌ام که دیده‌ام،
به درک (-ِ من، -ِاو).
□استیصال،
دیگر نمی‌خوابم.
حتی اگر مجبور شوم.
دیگر تمام شده‌است.
صبح شما هم بخیر