Wednesday, June 06, 2007

دست می کشم روی این دیوار های آشنا
دیوار های هرزه که هر گاه
لرزیدم
هر گاه
تکیه کردم پشتم را خالی کردند ..
دراز میکشم و مانند يک زندانی امیدوار
آسمان را از پشت نرده های پنجره ی سلولم ديد ميزنم و
فکر کنم ابر ها چرا اینقدر شبیه گوسفندهای آواره و بی سرزمین شده اند
و چرا ابرها دیگرشبيه پرنده های سرزمين عجايب نيستند
و هيچ خرس احمقی پشت سوسمار مهربانی ننشسته
و هيچ قايقی روی آبی های وسيع در حرکت نیست..
نگاه میکنم به پشت سر
به کودکی که زنده زنده در خاک جان داد کنار جوجه های سبز بی رمقی
که صبح روز بعد مرده بودند
کنار هسته های سیب که در انتظار معجزه ی رویش خشک شدند..
سر میخورم از خاطرات پیر و عور
که از نهایت انزجاربه نقطه های منجمد و بی حرکت رسیدند
وبه بینشی کور و به چشم هایی خیس. ..
عق میزنم از عمق تخمک های باکره ی یک گیاه نازا
از جنس درد های هزار ساله
کنار ویرانه های بدن یک زن متلاشی شده
از فکر تنهایی

No comments: