Friday, May 25, 2007

و باز، حس خداحافظي اجباري...
صداي قهقهه در مجلس عزاداري
دوباره پنجره هايي که رو به ديوارند
و باز/ ميکنيش بدترين خود آزاري
شبيه حس زني در ... که بد کتک خورده
و مرد آمده بالا سرش پرستاري
و طعم تلخ" تو هم دوستم نداري" در
زبان طعنه به معشوقه هاي بازاري
که لمس ميکني و لمس ميشوي اما
تمام لذت زن از تو، پول سيگاري
که روي تخت تو گيرانده مي شود غمگين
در انتظار زماني که پول بشماري
درست مثل کسي در مراسمي رسمي
که بي خيال تو پوشيده زير شلواري
مهم نبوده مخاطب براي اين شاعر
مهم نبوده کجاهاي شعر، تکراري
دو دست لخت سفيد و زمينه اي تاريک
جنازه اي که در عمق زمين ، به حفاري
فرو کشـــيـــــده شدم تا جهنمي نمدار
فرشته اي که نمي سوختم به ناچاري
شدم گناه بزرگي که آتشت ميزد
هوا عوض شده ، باران/ گرفته انگاري
خدا جنون زنانه ، لطافتي وحشي
صداي خوردن باران به شيشه را داري؟
دو چشم خيس معلق که در فضا ماتند
به شکل هندسي قبر... مثل بيماري
که باورش شده يک عمر مردگي کرده
که خون لخته زن بوده در رگش جاري
صداي قهقهه يک خداي اخراجي
کف مرتب اجساد در عزاداري
گرفته گريه اش اما بلند مي خندد
که بر نيامده از دست هيچ کس کاري

No comments: