Thursday, January 22, 2009

فکر کن که نشسته باشم و دست هام را زده باشم زیر چانه ام و دماغم را که چسبانده ام به شیشه یخ کرده باشد و نوکش قرمز شده باشد و خنده دار شده باشم و تمام شیشه ی جلوی چشم هام بخار گرفته باشد و نبینم خیابان را ..کوچه را..و انتظارِ تو را..
فکر کن که نشسته باشم ,آن ژاکت بنفشِ درشت بافتم را پوشیده باشم که آستین هاش می آید تا رووی انگشت هام و دست هام را زده باشم زیر چانه ام و انگشت هام پیدا نباشند زیر کشبافت آستین بنفش..
فکر کن که نشسته باشم و جوراب های حوله ای طوسی ام را پام کرده باشم و پاهام را جمع کرده باشم تووی شکمم و آرنج هام رووی زانوم باشد و دست هام را زده باشم زیر چانه ام و نوک دماغم که چسبیده به شیشه قرمز شده باشد..
فکر کن که نشسته باشم و شلوار طوسی گشادم را پام کرده باشم و چتری موهام چسبیده باشد به پیشانی م و از سرما گلووله شده باشم رووی صندلی سبزه ی کنار پنجره ...
فکر کن که نشسته باشم و زمستان رسیده باشد و سوز بیاید و من از تماشای عکس تو از روی دیوار کنار پنجره آمده باشم,نشسته باشم اینجا,گلووله شده باشم و تنم یخ کرده باشد و ژاکت بنفش درشت بافتم مرا بغل کرده باشد و لرزیده باشم..بغض کرده باشم..
فکر کن که نشسته باشم و بغض کرده باشم..بغض کرده باشم..
فکر کن که بغض کرده باشم..

No comments: