از ابتدا هم میدانستی این بیابان جای سکونت نیست ! جای تسکین نیست ! این خاک سرخ ، مرهم هیچ التهابی نمیشود. این آب راه بر آتش هیچ عطشی نمی گشاید، حتی اگر عصای موسایی به دست تو باشد. هیچ نوای محزونی در این نینوا فریاد رسی نخواهد یافت !
اما ارض موعود تو اینجاست . همین جا که چون رسیدی ، پای رفتنت نبود!
وعده ملاقات با پروردگارت اینجاست هرچند به جای آتش طور ، این آتش خیمه گاهت است که سر به آسمان میکشد ، و به جای نعلین ، پیراهن کهنه از تن در می آوری.
بیت معمور ایوب است خیمه گاه زینب ات ، طلیعه دار عهد اسماعیل است اکبرت ، وارث خون محسن است اصغر و تو .... تو خضر فرخنده پی ، که پا بر سر این آب گذاشتی و گذشتی ....
اين تو نيستي كه بر لب فرات تشنه مانده اي ، ماييم كه قرن هاست بر لب تو نشسته ايستاده ايم ! چه اشتباه لطيفي ،چه سوء تعبيري !
آب مایه حیات است و تو را با حیات چه کار یحیی تاریخ ؟! این دست های علمدار تو نیست که بر زمین افتاده ، این دست ماست که از پرچم تو کوتاه شده ! این خون دل ما تشنگان است که از سر سقا میریزد. این دود نیست که صحرا را گرفته ، آه جانسوز ماست ... خدایا ! این قرآن توست که روی نیزه میرود !
ای کاش خواهرت ما را هم چون یتیمان ات زیر بال و پر بگیرد.
کاروان تو کجا به اسیری رفت؟ ماییم که اسیر کوفه ایم ! ماییم که قرن هاست چشم به راه ورود قبیله ات نشسته ایم و خارهای بیابان حیرانی به پای جانمان نشسته است ...
کی طلوع میکند ماه قبیله ات؟ تاریکی این شب جانمان را گرفت ... با شمشیر اسلام قرآن را ذبح میکنند و ما سیاه پوش مرگ خویشیم ...
دستی به محاسن پر از خاک کشید
تسبیح زنان به پای گودال رسید
بر حنجره غریب قرآن خم شد
با نیت قربتاً الی الله برید !
اما ارض موعود تو اینجاست . همین جا که چون رسیدی ، پای رفتنت نبود!
وعده ملاقات با پروردگارت اینجاست هرچند به جای آتش طور ، این آتش خیمه گاهت است که سر به آسمان میکشد ، و به جای نعلین ، پیراهن کهنه از تن در می آوری.
بیت معمور ایوب است خیمه گاه زینب ات ، طلیعه دار عهد اسماعیل است اکبرت ، وارث خون محسن است اصغر و تو .... تو خضر فرخنده پی ، که پا بر سر این آب گذاشتی و گذشتی ....
اين تو نيستي كه بر لب فرات تشنه مانده اي ، ماييم كه قرن هاست بر لب تو نشسته ايستاده ايم ! چه اشتباه لطيفي ،چه سوء تعبيري !
آب مایه حیات است و تو را با حیات چه کار یحیی تاریخ ؟! این دست های علمدار تو نیست که بر زمین افتاده ، این دست ماست که از پرچم تو کوتاه شده ! این خون دل ما تشنگان است که از سر سقا میریزد. این دود نیست که صحرا را گرفته ، آه جانسوز ماست ... خدایا ! این قرآن توست که روی نیزه میرود !
ای کاش خواهرت ما را هم چون یتیمان ات زیر بال و پر بگیرد.
کاروان تو کجا به اسیری رفت؟ ماییم که اسیر کوفه ایم ! ماییم که قرن هاست چشم به راه ورود قبیله ات نشسته ایم و خارهای بیابان حیرانی به پای جانمان نشسته است ...
کی طلوع میکند ماه قبیله ات؟ تاریکی این شب جانمان را گرفت ... با شمشیر اسلام قرآن را ذبح میکنند و ما سیاه پوش مرگ خویشیم ...
دستی به محاسن پر از خاک کشید
تسبیح زنان به پای گودال رسید
بر حنجره غریب قرآن خم شد
با نیت قربتاً الی الله برید !
No comments:
Post a Comment