HyPerEmeTiC
Friday, May 11, 2007
از لابه لای دفترچه خاطرات ویکتوریا بعد از یکی دو هفته زندگی مشترک با ویکتور:
به نظر میاد کلید ورود به قلب ویکتور رو پیدا کرده باشم
بگو کجا بود؟
لای ملافه های تخت خوابمون بود
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
About Me
روح فانی
View my complete profile
Followers
Blog Archive
►
2012
(1)
►
October
(1)
►
2011
(17)
►
December
(1)
►
September
(1)
►
July
(2)
►
June
(4)
►
May
(1)
►
April
(2)
►
March
(2)
►
January
(4)
►
2010
(54)
►
November
(1)
►
October
(5)
►
September
(6)
►
August
(9)
►
July
(12)
►
June
(2)
►
May
(3)
►
April
(3)
►
March
(5)
►
February
(4)
►
January
(4)
►
2009
(24)
►
December
(3)
►
November
(2)
►
October
(3)
►
September
(2)
►
July
(2)
►
June
(1)
►
May
(2)
►
April
(1)
►
March
(1)
►
February
(3)
►
January
(4)
►
2008
(26)
►
December
(8)
►
November
(5)
►
September
(2)
►
August
(1)
►
July
(1)
►
June
(2)
►
May
(1)
►
April
(1)
►
March
(2)
►
February
(1)
►
January
(2)
▼
2007
(66)
►
December
(2)
►
November
(7)
►
October
(7)
►
September
(6)
►
August
(9)
►
July
(4)
►
June
(11)
▼
May
(15)
و باز، حس خداحافظي اجباري...صداي قهقهه در مجلس عزا...
No title
میدونی بدترین قسمتش کجاست ؟اونجا که صبح بعد از نئش...
این روزها با چشمهای باز خواب میبینم... ...
خدا از سر من گذشته است......سالهای سال، قبل از ای...
انگار دلم صورتک دخترکی را می خواهد که در چشمهايم ز...
بعد از آن هم خوابگیلباس هایت اولین چیزی هستند کهمغ...
بازی با طناب را بیشتر ترجیح میدهمهمان هایی که یک س...
بعضی وقتها فکر میکنمتنم ، یک سر ، یک شقیقه ، یک قل...
تجاوزهای خدا به مریم بود که مسیح را به این دنیا آو...
چیزی که دیگران برای من ندارندوقت است .چیزی که من ب...
از لابه لای دفترچه خاطرات ویکتوریا بعد از یکی دو ه...
وقت هایی زندگی محکم من را به آینده اَم می کوبَدبه ...
و من چه کودکانهبر زوال دخترانگی ام گريه ميکنموتو چ...
استیلا؛تمام طول شب. □خوابش را دیدهام که دیدهام،ب...
►
April
(5)
►
2006
(12)
►
December
(3)
►
November
(9)
No comments:
Post a Comment