Sunday, October 24, 2010

!

تو می‌توانی من را يک‌ريز بخندانی می‌توانی يک‌ريز حرف بزنی ساکت نگهم داری می‌توانی يک‌هو بشوی آقای جاافتاده‌ی عقل‌رس می‌شود بشينيم لب جدول کنار خيابان ورورور غيبت کنيم می‌توانی حرف‌های صدمن يک‌غازِ آدم حسابيانه بزنيم می‌توانی از خودِ کله‌ی صبح غر بزنيم می‌توانی بشويم اداره‌ی سانسور اداره‌ی ارشاد وزارت درمان وزارت اط.لاعات وزارت لاطائلات وزارت مبطلات و الخ. اصلن تو يک کلاهی. کلاه آقای شعبده‌باز. و ازتوی آستينت هرجور عصايی بيرون می‌آيد. تو کلاه‌ها و شعبده‌ها و آستين‌ها و عصاها را می‌چينی پشت ويترين. من زبانم را می‌چسبانم به شيشه، يک آقای خوش‌تيپ خوش‌بو پنجره‌ی ويترين را می‌کشد پايين که: امری داشتين؟
* آقای یونیورس حواسم هست که چه همه خوشبختمه این روزها 
حواسم هست ! 

1 comment:

Anonymous said...

خوشحالم كه اين روزها خيلي خوشبختي