Wednesday, December 17, 2008


ديگر نه براي من نه براي تو شاعري کردن افاقه نمي­کند
ديگر نه تو ساعت­ها زير پنجره­ي خانمان سيگار دود مي­کني نه من با زنگ يک تلفن قلبم از جا در­مي­رود
ديگر مدت­هاست از پيچ­هاي تند آن جاده­هاي سبز گذشته­ايم و هيچکدام حواسمان نيست
ديگر نه من آنم نه تو آن
ديگر نه من نبضم سر به آسمان مي­گذارد با يک سلام نه تو بغضت مي­گيرد به آخرين نگاه
ديگر من نه آن سنگدل بيابان­هاي خشکم نه تو آن دلشکسته­ي جاده­هاي غربت
ديگر نه بازيمان مي­گيرد به قلقلک­هاي گل ِ قالي نه پاهامان مي­جنبد به بالا رفتن از چهارچوبه­ي در
شده­ام عروس ترشيده­ي ماه آن بالا
شده­اي داماد سوخته­ي قمارمان سر ِ يک لبخند اين پائين
شده­ام چشم ِ ماه که مردهاي نيم بلوغ مثالم زنند بهر خوش­آمد دخترکان ِ خمار ِ بازي ِ عصرگاهشان
شده­اي پيرِ قمار با آن دستهاي لرزان ِ غرق ِ عرق که انتظار ريختن تاسي هم مُحال است از آن
ديگر نه من آن فرشته­ام که يافت مي­نشود در هفت گنبدِ اين تنگْ آسمان
نه تو آن اسبْ­سوار دنياي قصه­هاي کودکانه­مان
ما که خود يک روز شاه خرابات اين مسکن ِ فاني بوديم شده­ايم دُردي­کش ِ عهد­ِ فراموش­شده­مان
شده­ام بهانه­ي نصيحت مادران ِ کور به دختران تازه به بارنشسته­شان
شده­اي اسوه­ي ناکامي
ما که قافيه­ساز شعر­هاي داغ اين بازار بوديم شده­ايم خرده­فروش ِ معرفت سرِ دو ­راه ِ هر نا­ کجا آبادي
ما که به هر چرخمان فصلي عوض ميشد
ما که به هر دم­مان حرفي عوض مي­شد

No comments: