Saturday, November 10, 2007



و خداوند مرد را آفرید ، تا به هر جان کندنی هم که شده عین آب خوردن جان ما را به لب برساند ، با ذهنی تهی از احساس و چیزی به نام رگ غیرت ، و تو را ، که توی دست هات خار کاشته اند انگار و روی لب هات مار ! ما را هم توی وقت اضافه سر هم بندی کرد و فکس کرد توی زمین ، تا بیفتیم گیر تو که درگیری هایت جای خالی ندارد ! سرش را هم گذاشت و بلافاصله از فرط خستگی خلقت این همه موجود خر غیرت بس هوس باز خوابش برد ! دم صبح که از سر و صدای دزدکی عشق بازی کردن های قلمان و حوری های درگه بی در و پیکرش بیدار شد خیال کرد خواب دیده ما را خلق کرده ، و دوباره گرفت خوابید تا لنگ ظهر ، تو هم به حساب ما اینجایی ها میلیون ها سال و اندی ست که بر تخت منم منم نشسته ای و بی صاحب و بی حامی مان گیر آورده ای و هر غلطی که دلت خواست می کنی ! هر چه دین نوشتند تو نوشتی ، هر چه تاریخ نوشتند تو نوشتی ، هر چه قانون نوشتند تو نوشتی ، قلمان و حوری ها خسته و خوشبخت تازه خوابشان برده ، آفتاب ظهر پهن می شود روی خدا ، زیر لب غر غر کنان بیدار می شود ، wow چه خبر شده است ؟! چاره ای باید اما دیر شده ، تو زمین را تصاحب کرده ای ، فکر بهتری می کند ، کو تا شب ؟! کاسه کوزه مان را به هم می زند یکی دیگر می سازد ! سیاره ای شبیه زمین در حال شکل گیری ست ، از اخبار علمی شنیده ام !


هی لعنتی ! تو هنوز اشک من رو در میاری ... میفهمی ؟ تو هنوز میتونی اشک من رو دربیاری !دلیل خوبی برای برگشتن نیست؟

1 comment:

Anonymous said...

to khodet khodayiii azizam.
mibakhshid zodtar bayad migoftam ke forsat nashod. yekam zoor zadam va ye kare dorost darmon bedast ovordam tagriban to reshtam va hogogesh kheyli khobe inke ziyad dargiresham va aslan forsate khondan o neveshtan mesle sabeg nadaram