خدا را صدا کنیم هر شب ساعت ده و بعد چشمهایمان را به روی هبوط سهمگینش ببندیم!
وقتی میآید نور بالا میآید و دندهخلاص
امیدوارم دستش را روی بوق حداقل بگذارد تا آن ندا هایی که هنوز زندهاند نروند زیر گلگیر و روسریهاشان گیر نکند به چرخ ماشین...
اگر گیر کند باید اصلاحات و هر چه دیگر است را یکجا با خدا بفرستیم...
من چیزی را کف خیابان لای انبوه آن همه پوستر و روبان جا گذاشتهام
من کسی را میان دستهای آلودهی عابران عاریه گذاشتهام!
من کسی را جای دود سیگارم اشتباهی به هوا فرستادم و دود تلخ را بلعیدهام به جای او
من میان آن همه سبزی من میان آن همه روبان
هِی... بیا بیرون ، بازی ِ قشنگی نیست
بیا بیرون از پشت آن چراغ
دیدمات
دستت را دیدم
جدا از خودت
و پایت را آن طرف تر
من بردم! بیا بیرون
.
.
سرت را دارد کجا میبرد آن مردک خرفت؟
1 comment:
ما همه چیزی را گم کردیم
چه چپ چه راست
به یابنده مژدگانی هم می دهیم
Post a Comment