Friday, February 27, 2009



هر چه بیشتر دوست داشته باشیم کسی را ، حالا هر کی که می خواهد باشد ، بیشتر لیاقت دوست داشته شدنمان را زیر سوال برده ایم ، و در ازا ، هر چه بیشتر دوست نداشته باشیم کسی را و دست نیافتنی تر و بی تفاوت تر شویم ، بیشتر شبیه این دوست داشتنی هایی می شویم که توی این سطر تک کلمه ای آخر شعرها بانو خطابشان می کنند ، و حالا این وسط وقتی دنیا همین است که هست و هیچ غلطی هم نمی شود کرد و نسبت قدرت ما به قدرت منطق ِ غیر منطقی و غیر قابل نفوذ ِ این اصل مثل نسبت قدرت آدولف هیتلر است به قدرت من توی دو سالگی ام ، بهتر نیست که فرو برویم توی یک کاناپه ی تپل مپل و این یکی پا را بیاندازیم روی میز جلویی اش و آن یکی پا را روی پای قبلی و تخمه بشکنیم یا آبنبات چوبی بلیسیم و و در مورد هیچ کس هیچ قضاوتی نکنیم و به تمام اتفاقات جهان به چشم "اینم میشه" نگاه کنیم و این قضاوت رد گم کننده از خودمان را مشترکاً به ذهن همه تحمیل کنیم که سرد و بی احساسیم و آدم گریز؟

2 comments:

Anonymous said...

چه عجب کامنتت باز شد
اما حیف که نظر چند روز پیشم رو فراموش کردم
باز هم سر میزنم

Anonymous said...

سلام
چه عجب کامنتت باز شد
ولی حیف که نظرم یادم رفت

شاد زی