Saturday, November 22, 2008

ریز ریز باران یک ریزی که از صبح به پنجره می زند اصلا هم خوشحالم نمی کند ! سر ریز درد دلتنگی ام و دچار شنبه ای که هیچ فرقی با جمعه ندارد ، تمام روزهای هفته جمعه شده اند ، تمام باران های پاییز امسال دوست دخترهای آفتاب شده اند ! من دارم توی گریه غرق می شوم و کسی غریق نجات سراغ ندارد ، حالم را بپرسید ، من خوب نیستم ! از دست من فرار کنید ، من خوب نیستم ! من به هیچ منظور و معنایی خوب نیستم ! برایم یک جعبه ی چوبی هدیه بخرید ، هدیه می تواند یکی دو دقیقه ای شادم کند ، می خواهم اولش خیال کنم تزیینی ست ، بعد بازش کنم ببینم ای وای... تویش چند تا ستاره چیده اید و گذاشته اید برام ، دست کنم که یکی اش را بردارم که یکهو ستاره ستاره شود دور تنم ، کشیده شوم توی جعبه ، توی دنیای قصه ها آواز بخوانم ، عاشق شوم ، و تنهایم نگذارید ! توی دنیای قصه ها بروم خوب می شوم به خدا ، به هر منظور و معنایی ! من عاشق لباس های کارتونی ام ، یکی اش را می پوشم از توی جعبه می پرم بیرون ، همه با تاسف نگاهم می کنند و خیال می کنند خدا دوستم ندارد ، من و خدا یواشکی به هم چشمک می زنیم !

No comments: