Saturday, August 04, 2007



دارم گريه مي کنم ... اما نمي بينی ... نمي بينند ...
صداي خنده اي ازدورها در گوشم مي پيچد ...

اشكها صورتم را خيس مي كنند، نه!

وجودم را شستشو داده اند و تو نيستی ...

تو نيستي كه ببينی ... مرا كه در لباس اشكها ... بي پناه شده ام...

بيدار مي شوم ... تاريكي همه جا را فراگرفته... چيزي جز ظلمت نمي بينم ...


ترسان قدم بر مي دارم...

قدم...قدم...قدم...

دعا مي كنم نوري بتابد...

نور...نور...نور...

خسته ام...خوابم مي آيد...

نيرويي نهيب مي زند كه برو...برو...برو...

نه! خسته ام...خوابم مي آيد...

نهيب مي زند: برو!

مي روم...

مي رررررررروم...

ميييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييی...

در طول مسير چهره ات در ذهنم، ذهن خاموشم، نقش مي بندد...


نور...نور...نور...

چشمانم را مي زند...

يعني مي شود؟...

نه....................

اما...............................

...

سجاده اي رو به قبله مرا فرا مي خواند...

به خودش پناه مي برم...

از گريه هاي شبانه...از دردهای بي پايان...

از نا اميد يهاي نا تمام...از بي كسي و بي پناهی ...

به خودش پناه مي برم كه مامن بي پناهان است...

دست به دعا مي برم...نگاهم _ اميدم _ رو به سوي آسمان است...

خدااااااااااااااااااااااااااااا....................

ذکر دائم زبانم شده این روزها بعد از هر زنگ لعنتی تلفن

اللهم يا فارج الهمّ و منفس الغمّ و مذهب الاحزان و مجيب دعوة المضطرّين
يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما انت رحمنی و رحمن کلّ شیءٍ فارحمنی
رحمةً تغنينی بها عن رحمة مَن سواکَ...
آمین

5 comments:

Anonymous said...

چه زود راه پروازت باز میشود این روزها پی نور برو برو برو .......................................................................................................
اینجا نشسته ام وبه رفتنت فکر میکنم واینکه با این ذکر وتوکل حتما خواسته برگردی ...
بروووووووووووووووووووو

Anonymous said...

من هم دنبال نور آمده بودم فعلا که هنوز ظلمت همه جا را گرفته .

Anonymous said...

سلام.خیلی بی معرفتی اگه اینجور وقتا یادم نکنی. فرشته طلائی! ... من این روزا زیاد چشام سیاهی میره .. سیاهی! ... یاعلی

Anonymous said...

����.����������� �� ��� ����.....

Anonymous said...

سلام مشهدی خانم!
می دونستم از همه جلو میزنی تو عاشقی...
کاش میشد باهات میومدم تا شاید...