Wednesday, August 01, 2007

این پست مال توست که اگر نبودی .....



دلم گرفته عزیز....دارم دیروزهای نامهربان خودم را مرور می کنم....دلم گرفته....من بغض کرده ام ....من دارم توی واژه ها پوست می اندازم.....من خودم را کجا گم کرده ام بانو....من خودم را از کی دیگر پیدا نکرده ام..... تو از کدام سمت به سوی تنهایی من پیچیدی؟
پر از اتفاقاتی که فکر افتادنشان هم به سرم نمی افتد. بی توجیه و بی توضیح، اتفاقی ،اتفاق می افتی ! همین جوری که می بینی !
تو از تبار آب و باد و آينه
به سمت ِ شعرهاي من وزيده اي
و در گلوي من به جاي بغضهاي شيشه اي
بساط سینه سرخ و یاکریم چيده اي
صداي ِ من به اوج مي رسد
كنار چشم هاي تو هميشه پرسه مي زنم
نگو "كتاب و مكتبت دوباره دير شد"
هزار نكته از نگاه تو نگفته مانده با دلم

6 comments:

Anonymous said...

ما گم شده آفریده شده ایم به دنبال زمان نباش .

Anonymous said...

آخییییییی بالاخره این ÷نجره نظراتت باز شد.فکر کنم اثرات خوندن3 بار جوشن کبیر با صدای بلند بود که باز شد!!
دوست جونی!روح باقی من!پستت خیلی توپ بود.بخصوص دیروزیه.با اون بنده خداخوندیم و بهت حسودی کردیم.دیگه روزهای بد برنمیگرده گلی جونم.یعنی نمی ذاریم که برگرده.مکه نه؟؟؟

Anonymous said...

سلام طلائی! عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد... بانو! ... یاعلی

Anonymous said...

گل سرخ و سفید بویی نداره

!!!!!دل من طاقت دوری نداره
اندکی بعد...

Anonymous said...

بانو صدایم کردی ... نمیدانم هستم انی که باید یا نه اما میخواهم برایت بگویم که ان شب خواب دیدم صدایم میکنی که میگویی چرا اتفاق نمی افتی ... من اتفاق آمدم تا تو دوباره اتفاقی بیایی همین دوربرها اینجا که من هستم
خواستم با هم شبنم روی گلبرگها را پاک کنیم صبح ها
خواستم با هم بخندیم
با هم نگاه کنیم
حالا که تو اینگونه همسفر شدی میخواهم نترسی وهمراهم بیایی بیا .... بیا اااااااااااااااااااااااا وخدا را به تماشا بنشین

Anonymous said...

سلام.
به یاد هفته گرد روزهای خوشی که با هم بودن را آغاز کردیم...
فکر کنم در همین شب بود که اولین بار پاهایم سر نازنین تو را لمس کرد و با لگدی عاشقانه این آشنایی را ماندگار کرد!!!!