من حسابی آدم شده ام، یک آدم حسابی واقعی، آن قدر آدم که دیگر سیب زمینی سرخ کرده را نمی گذارم لای دندانم بکشم، این پیشرفت چشمگیری نیست؟ روی جدول وسط خیابان هم نه که اصلا راه نروم، اما خب خیلی کمتر می روم، چطور است؟ خدا را چه دیدی، شاید اگر موقر و صاف و صوف و خانم شوم خدا را خوش تر بیاید و تو را هم؛ بعد بیایی دستم را بگیری، چشمم را ببندی، ببری ام تا یک سورپیریز بزرگ که هیچ کس هیچ وقت در حق من فکرش را درگیر کشیدن نقشه اش نکرد، و من طول راه را همه اش به این فکر کنم که امروز چندم است و با چه مناسبتی ممکن است مچ شود؟ و تو دلت بخواهد با بدجنسی شیرینی بگویی چه حالی می دهد که دل توی دلت نیست، اما نگویی، در عوض بگویی: بپّا نروی توی جوب، نخوری توی دیوار، دندان به جگر بگیری می رسیم می فهمی، تو که این همه عجول نبودی ای بابا، خیل خب فرض کن می رویم یک چیزی را تمام کنیم، مثلا یک نقاشی نیمه کاره یا چه می دانم یک همچین چیزی...؛ بعد من چشم باز کنم آرام و توام با ترسی کمرنگ، مثل این هایی که یک عمر کور بوده اند و حالا دکتر جراح ایستاده بالا سرشان که چشم باز کنند که احساسشان را در لحظه شکار کند! و رو به رویم، خاطرات نیمه کاره مان را ببینم!
Friday, July 24, 2009
Friday, July 03, 2009
چرا اینقدر دیر ظهور میکنی؟
کناری سیگار میکشد دودش میآید گلوی من را پر میکند، بغض ِ تو را میشکند ،قلب ِ مرا تکه پاره میکند. سرطان میآید ریهی مرا بو میکشد، تو را میجوید، بغض، مرا خفه میکند ، موسیقی دخالت میکند .رایاش را برمیگرداند اخلاق بازنده میشود، مرد بیادب ، آب گلآلوده ، شاعر مرده!
دمها گرم میشوند، خونها یخ ! شرافت مسابقه میدهد، اسلام به پایاش میرسد ،برایش جفت پا میگیرد. صداقت جفتک میاندازد ، دیوار شکسته میشود،باز باید دوید ! دیوار شکسته میشود! هنوز باید دوید ،دیوار.. گویا همیشه باید دوید ! مرد میایستد. ملت پشتش سریال میبینند. آن طرفتر اتفاقی که نمیافتد هیچ ،ملت سر ِ رای خود میایستند. من بغض میکنم ،تو آینده نگری!
آسمان پایین آمده، تو ظهور نمیکنی !کوه پنبه شده، تو ظهور نمیکنی !ستارگان به زمین افتادهاند، سم اسبها ،هر کدام به قدر یه آسیاب شدهاست ،تو ظهور نمیکنی !دروغ پیروز میشود ،تو ظهور نمی کنی! من میترسم، تو ظهور نمیکنی !من شک میکنم، تو ظهور نمیکنی !من فراموش میکنم ،تو ظهور نمیکنی! من باور میکنم ،تو ظهور نمیکنی! من که بیایمان میشوم، تو تازه ظهور میکنی ! قمهات را میکشی، دستت را بر آسمان میبری ،طلب شفاعت میکنی، من باور نمیکنم! عقوبت میآید، من باور نمیکنم !شمشیر میکشی، من باور نمیکنم!
سرطان مرا کشت ! سرطان ِ سیگارت پتیارهام کرد ،موسیقی شبانهاش مسلمانم! من گیج شدهام. من هر لحظه از دینی به دینی درمیآیم ،از باوری به باور دیگر! تبت تند که نمیشود ،هیچ !در این چلهی زمستانی با سردیت هم باید سر کرد!
Subscribe to:
Posts (Atom)