Friday, December 28, 2007

جزام ِ ذهن ِ من را ببین - من دیگر برای تعریف ِ حال ِ خودم هم اصراری بخرج نمی دهَم این روز ها آنقدر همه چیز دارد بد می گذرد که روح ِ من مدام به خود میپیچد -انگار که دستش را دور ِ خودش را حلقه کرده باشد و روی زمین غلت بخورد - تن من هم عادت کرده است که شب ها توی هوای سرد برای خودش هی بدود هی بدود و به هیچ کجای این دنیا نرسد -باور کن این مزه ی خونی که هر شب خودش را توی دهان من می چپاند اصلا حس خوبی بمن نمی دهد - من را مدام یاد ِ این ساعت هایی می اندازد که من قرار است پیش تو باشم و نیستم تمام این روز ها باید با تو بگذرد اما نمی گذرد - من آنی نیستم که باید باشم - ببین که چقدردرد آور است آدم توی آینه که نگاه می کند خودش را شبیهِ پازل هایی ببیند که شکل ِ بهم ریخته اش را هیچ فکر ِ بی نقص و نابغه ای سامان نمی دهدمن دارم درد می کشم مثل ِ صدای بی وقفه ی فندکی که هیچوقت روشن نمی شود--- ؟

3 comments:

Anonymous said...

این هم بابت اون تعارف ایرونی قشنگی هست که بهش دچاری هم بخاطر شکست نفسی ات که ادعا میکنی فلسفه .... عزیزم تو همه نوشته هات مفهوم فلسفی داره. حتماْ که نباید با برچسب حرف بزنیم... زنده باشی.
سپاسگزارم که وقت گذاشتی.
------------------------------
راستش یکم نگران شده بودم. کجا بودی؟ خوبی؟ امیدوارم این مدت مسافرت بوده باشی و به خوشی گذشته باشه... مرسی که خبرم کردی نوشته جدید گذاشتی

Anonymous said...

دوست عزیزم؛
از شما رسماً دعوت می شود نظر گرانقدر خود را پیرو مطلبی درباب نگرش ادبیات سیاسی قرن بیست و یکم به پدیده ی تندگرایی مذهبی بفرمائید:

"... از جهتگیری فلسفی این کتاب آکادمیک پرفروش که گذر کنیم به جنبه ای فرعی از قضیه خواهیم رسید که شاید برای خواننده ی فارسی زبان ایرانی خالی از لطف نباشد. اینکه بدانند در جهان غرب «شریعتی» و «طالقانی» شان را چگونه شناخته اند و آنانرا چگونه معرفی می کنند، وانگهی سهم ایشان در حملات تروریستی که هیچگاه تصور نمی کردند به نوعی مسبب آن خواهند بود چه میزان بوده است؟..."

Anonymous said...

سلام...
اين اولين باري است كه كانتهايت باز ميشود
چرا غمگينيد؟
حديث پست قبليتان بسيار زيبا بود
خداوند همه مارا ببخشد
به حق اعتكافمان
شاد زي