...۱-زنی را ديدم که موی سرش آويخته بودند و مغز سرش میجوشيد؛ او زنی بود که موی خود را از مرد نامحرم نمیپوشانيدهاست.
۲-زنی را ديدم که به زبان آويخته بودند و آب داغ جهنم را در حلق او میريختند؛ او زنی بود که با زبان شوهر خود را آزار میدادهاست.
۳- زنی را ديدم که او را به پستان آويخته بودند زيرا او از همسرش تمکين نمیکردهاست
.۴-زنی را ديدم که گوشت بدنش را میخورد و آتش در زيرش شعله میکشيد زيرا او خود را برای نامحرم زينت میکردهاست.
۵-زنی را ديدم که به پاهايش آويخته بودند در تنوری از آتش؛ او بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون میرفتهاست.۶
-زنی را ديدم که پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر او مسلط بودند؛ زيرا او غسل حيض و جنابت انجام نمیدادهاست و بدنش را از نجاسات پاک نمیکردهاست و نمازش را سبک می شمردهاست.
۷-زنی بود که کور و کر و لال بود و در تابوتش آتش بود و مغز سرش میجوشيد زيرا او از زنا فرزند پيدا کردهبود.
۸-گوشت بدن او را از جلو و عقب با قيچیهای آتشين میبريدند زيرا او خود را به مرد نامحرم نشان میداده تا در او رغبت پيدا کنند.
۹
-او به صورت سگ بود و آتش در پشتش داخل میکردند و از دهانش بيرون میآمد و با گرز آتشين به سر و بدنش میزدند زيرا او خواننده و آوازهخوان و حسود بود.*
خواهران عزيز تکليف من يکی که معلومه. از مو و زبان و پستان و پا آويزونم. اينکه آتيش از کجام میره و به کجام میاد و گوشت بدنم چهجوری بريده میشه هم يه چيزيه بينی و بين الله. اگه بخوام اعتراف کنم هم تجاهر به فسق میشه هم اينکه آقامون میگه تا وقتی خودت اعتراف نکنی اشکالی نداره. شما هم خود دانيد. اگه فهميدين از کجاتون آويزون میشين التماس دعا.
*حديث شريف معراج
2 comments:
خوب! حوصله نداری نخون عزیزم. اما من خواندم چون برای تو حوصله دارم. این از لطفت است که برای دوستت حوصله نداری اما یک چیز را فراموش نکن نازنین:
من به نوشتن عاشقم، آنها که دوستشان دارم اگر نوشته ام را نخوانند انگار تمام دردهای جهان برسرم خراب می شود... همین
مراقب خودت باش
با سلام و درود؛
... محور ایمان را جدا از محور عقیده شناخته ام. «ایمان» و «عقیده» دارای یک بنیان مشترک نیستند. اولی نشانه ی دگماتیسم ذهنی و استیصال فکری است. نماینده ی شکستهای روانی آدمی در جهان بی احساس واقعیات پیرامون است. یک بازتولید «ایدآلیستی» است از هرآنچه فرد میخواهد باشد که نیست. چرایی ایمان وامدار مسیری است که در آن آرزوی محو «هرآنچه نباید باشد که هست» معنا می یابد...
در صورت تمایل ادامه اش را در بلاگ فلسفه سیاست مطالعه بفرمایئد.
http://secularism.blogsky.com
Post a Comment