چه سال ها بيايد و برود تا ما يادمان برود جلوي چشم هاي مان با ماشين يكي را زير گرفتند . باورمان نشد و دوباره لهش كردند تا باور كنيم . تا دنيا دنياست ياد مان بماند .
چه روزها بگذرد تا چشم هاي خوني ندا و فرياد مستاصل « ندا بمان » از خاطرات مشترك مان پاك شود . تا ترس آسمان راه راه زندان را بريزيم دور و لخ لخ دمپايي هاي هواخوري را . تا نترسيم با هر صداي بلندي و همهمه اي . تا البرزي جان نسپارد توي هيچ اويني . بي پناه و تنها . تا ليلي ها پشت ديوارهاش از حال نروند و هيچ كس با گل هاي پلاسيده از اين همه انتظار ، از خستگي اشك نشود غصه اش و هاي هاي نگريد .
چه خرداد ها كه بيايد و ياد كيانوش ها را زنده كند و سهراب ها . چه محسن ها كه ديگر نباشند و امير ها كه نخندند . چه ترانه ها كه رفتند . اشكان ها كه برنگشتند ...
و من فكر مي كنم دلم چه روزهاي حالا دور كافه نشيني را مي خواهد كه روي ديوارهاش عكس بهمن جلالي هاي مرده نباشد . كافه هايي كه توش كسي را دستگير نكرده باشند .
من چه دلم مي خواهد بگويم تمامش كنيد اين بازي را و مثل نيكي كريمي « نيمهء پنهان » اشك بريزم . كه دلم مامانم را مي خواهد كه بغلش كنم و بگويم دلم تنگش شده . نه مامان ِ حالا نگران ِ غمگين را . كه دلش مي خواهد برويم زودتر . كه خيالش راحت باشد بس كه ناراحت خوابيده اين همه شب هاي سرد.
و دلم مي خواهد به آقاهه بگويم ما هيچ هم نسل شجاعي نيستيم . ما ، يعني من مي خواهيم برگرديم خانه هاي مان . ما دارد ترس مان مي گيرد از شب . همه داريم مي دويم كه برسيم جايي كه توش مامان هاي مان منتظرند و نگرانند و اين تلفن هاي بي صاحب قطع است و آنتن نمي دهد و اين روزها آنتن كه ندهد موبايل ها يعني خطر جايي همين نزديكي ها دارد مي درد سينهء كسي را و زير مي گيرد با چرخ هاي بي رحمش تن نحيف مان را . يعني جايي همين نزديكي ها ما محاربيم و بايد كه اعدام شويم . يكي اعتراف كرده . يكي گه خورده . يكي به خاك سياه نشسته . ما جوانيش بايد تلف شود پشت ميله هاي زندان .
ما نسل شجاعي نيستيم . ما فقط راي مان را مي خواهيم . مي خواستيم . ندادند كه به اين روز افتاديم . چه دلم مي خواهد بگويم راي مان را پس بدهيد بي شرف ها !
چه روزها بگذرد تا چشم هاي خوني ندا و فرياد مستاصل « ندا بمان » از خاطرات مشترك مان پاك شود . تا ترس آسمان راه راه زندان را بريزيم دور و لخ لخ دمپايي هاي هواخوري را . تا نترسيم با هر صداي بلندي و همهمه اي . تا البرزي جان نسپارد توي هيچ اويني . بي پناه و تنها . تا ليلي ها پشت ديوارهاش از حال نروند و هيچ كس با گل هاي پلاسيده از اين همه انتظار ، از خستگي اشك نشود غصه اش و هاي هاي نگريد .
چه خرداد ها كه بيايد و ياد كيانوش ها را زنده كند و سهراب ها . چه محسن ها كه ديگر نباشند و امير ها كه نخندند . چه ترانه ها كه رفتند . اشكان ها كه برنگشتند ...
و من فكر مي كنم دلم چه روزهاي حالا دور كافه نشيني را مي خواهد كه روي ديوارهاش عكس بهمن جلالي هاي مرده نباشد . كافه هايي كه توش كسي را دستگير نكرده باشند .
من چه دلم مي خواهد بگويم تمامش كنيد اين بازي را و مثل نيكي كريمي « نيمهء پنهان » اشك بريزم . كه دلم مامانم را مي خواهد كه بغلش كنم و بگويم دلم تنگش شده . نه مامان ِ حالا نگران ِ غمگين را . كه دلش مي خواهد برويم زودتر . كه خيالش راحت باشد بس كه ناراحت خوابيده اين همه شب هاي سرد.
و دلم مي خواهد به آقاهه بگويم ما هيچ هم نسل شجاعي نيستيم . ما ، يعني من مي خواهيم برگرديم خانه هاي مان . ما دارد ترس مان مي گيرد از شب . همه داريم مي دويم كه برسيم جايي كه توش مامان هاي مان منتظرند و نگرانند و اين تلفن هاي بي صاحب قطع است و آنتن نمي دهد و اين روزها آنتن كه ندهد موبايل ها يعني خطر جايي همين نزديكي ها دارد مي درد سينهء كسي را و زير مي گيرد با چرخ هاي بي رحمش تن نحيف مان را . يعني جايي همين نزديكي ها ما محاربيم و بايد كه اعدام شويم . يكي اعتراف كرده . يكي گه خورده . يكي به خاك سياه نشسته . ما جوانيش بايد تلف شود پشت ميله هاي زندان .
ما نسل شجاعي نيستيم . ما فقط راي مان را مي خواهيم . مي خواستيم . ندادند كه به اين روز افتاديم . چه دلم مي خواهد بگويم راي مان را پس بدهيد بي شرف ها !
با همه اينها سالهاست كه ديده ايم درست در همين اواسط بهمن هميشه سرد كه يكي "شاه با فرحش در رفت "را فرياد كرد . ديديم كه شاه افتاد وشكست ! سالهاست كه گوشمان به فرياد امام عادت كرده كه " من توي دهن اين دولت ميزنم" ! ما ايمان داريم كه ميشود شاه ها فرار كنند ميشود توي دهن دولت ها زد !ما باور داريم كه شاه ها ميشكنند!
1 comment:
به لحظه لحظه ی این روزهای سرخ قسم
که سبزترین فصل سال در راه است....
Post a Comment