Sunday, May 31, 2009

بگو ای مردِ من ،‌ ای از تبار هر چه عاشق

بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق

بگو ،‌ای سوخته ،‌ای بی رمق ،‌ای كوه ِ خسته

بگو ای با تو داغ ِ عاشقاي دلشكسته

بگو با من ، بگو از درد و داغت

بذار مرهمت بذارم روی زخمات

بذار بارون اشك من بشوره

غبار خستگی رو از سر ا پات

بذار سر روی شو نه ام گریه سر كن

از اون شبْ گریه هایِ تلخ ِ هق هق

بذار باور كنم یه تكیه گاهم

برای غربت یه مرد عاشق

رها از خستگی های همیشه ، باورم كن

بذار تا خالی سینه ام برات آغوش باشه

برهنه از لباس غصه های دور و دیرین

بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه ...




كاش زودتر رسیدن ِ خبرهای ِ‌ خوب دست من بود . كاری كه از دستم بر نمی آید دل ام ،‌ تنها میتوانم پا به پای چشم انتظاری ات ‌، پناه ببرم به آن ترمه ی بته جقه دار و دانه های سرخ عقیق ....نجاة منك یا سید الكریم ...

خدایی هست همین نزدیكی .......

Thursday, May 14, 2009


(و به خاطر بیاور) زمانی را که موسی برای قوم خویش طلب آب کرد. به او امر کردیم عصایت را بر سنگ بکوب. ناگاه دوازده چشمه از آن جوشید. . . (بقره-60)
حکایت من، حکایت آن سنگ است آرام! درست زیر گنبد مسجد شاه (تو بخوان امام). . . با ابعاد مربعی یک وجب در یک وجب، سالهاست لگد می‌خورد، که انعکاس لگد خوردنش بپیچد در مینای مسحور کننده‌ی گنبد. حکایت آن سنگ که سالهاست لگد خوردنش بهانه‌ایست که شکوه و اعجاب گنبد آبی را به خاطر مسافران بنشاند. حتی بی آنکه لحظه ای به عمد یا به سهو، بر آن نگاه کنند. . .