Sunday, May 16, 2010
Saturday, May 08, 2010
Saturday, May 01, 2010
بعضی آدمها هستند در زندگانی
که حضورشان يعنی غنيمتترين اتفاق زندگی
که اصلن بودنشان يعنی جشن بیکران
که حضورشان يعنی غنيمتترين اتفاق زندگی
که اصلن بودنشان يعنی جشن بیکران
از اون آدمها كه مثل آيريشکريم میمانند. يک جورِ خوبی جامع و مانعاند. بساند. هيچ افزودنی و چاشنی و تبصرهای نمیخواهند. همين جوری که هستند خوبند برای خودشان، کافیت میشوند اصلن. خوب برای من اينجوریست که با آيريشکريم دلم هيچ مزهای نمیخواهد. داريم از منای حرف میزنيم که اصولن با مزهها و وررفتن و نوکزدن بهشان بيشتر از خود نوشيدنی مورد نظر حال میکند. بعد اما اين آقای آيريشکريم، يک درصد مناسبی از تلخی و داغی و گسی و شکلات سفيد دارد که هيچکدامشان مطلق نيست و هيچکدام خودش را به آن ديگری تحميل نمیکند. يعنی همانجور که گلويت را کمی، خيلی کم میسوزاند و داغت میکند و تلخی خودش را اصالت خودش را دارد، در همان حال يک جور شيرينیای يک نرمیِ مايلدی دارد که میفهمیش وقتی داری قورتش میدهی. وقتی دارد گلويت را میشورد میرود پايين. بعد اصلن من مردهی آن طعم تهِ گيلاسام، آن طعمی که تو را ياد شکلات سفيد میاندازد اما شکلات سفيد نيست و هر چی دست دراز کنی هم دستت بهش نمیرسد. فقط میآيد يک جورِعميقی خودش را يادِ تو میآورد خودش را جا میکند توی ذهنت و تا میروی جداش کنی، تا میروی تشخيصش بدهی تفکيکش کنی از باقی طعمها سُر خورده لغزيده رفته پايين!
خلاصه اش ميشه چه همه خوش گذشت ديشب !
Subscribe to:
Posts (Atom)