Monday, April 23, 2007


علم و معاش و تو
قبل تر ها سه دلیل من بود برای بیرون آمدن از سوراخم
بعد تو تلخ شدی، رییس بزرگ عذرم را خواست، قید این یک برگ مدرک را هم زدم
حالا هم هر چه ضرب و تقسیم میکنم میبینم دیگر هیچ بوی پنیری نمیتواند من را از این تو بیرون بکشد،
سوار کند ببرد بیاندازد توی بغل یکی از تو تلخ تر و از رییس بزرگتر و از استاد عینکی تر

Saturday, April 21, 2007

تیکه ی خالی ای از هر آدم
با تیکه ی یه آدم دیگه پر میشه
نیاز دو طرفس
ولی همیشه فقط
یکی این وسط ..
بی نیاز میشه

Monday, April 16, 2007


اول مدرکش را فروخت بعد شخصیتش را ، بعد نجابتش را ،بعد شرمش را ،بعد حیایش را ..و با پولش یک ژیان 53 نمره تهران آبی کمرنگ خرید که باد لاستیک های عقبش میزان نبود و مسافرکشی میکرد ،بعد دختر بلند میکرد ، بعد توی جاده های متروک جیب مردم را خالی میکرد و ..و با پولش تویوتای مشکی خریدکه باد لاستیک هایش میزان بود ،بعد مدرکش را ، بعد شخصیتش را ، بعد دخترها خودشان سوار می شدند ،بعد اول نجابتشان را خرید ،بعد شرمشان را ،بعد حیایشان را ..بعد آن ها با پولشان یک ژیان نمره تهران آبی کمرنگ میخریدند که باد لاستیک های عقبش میزان نبود........
پ.ن: نجابت ، شیرین چنده؟!

Sunday, April 15, 2007

عشق با اصول ریاضی و فلسفه قابل تعریف نیست، عشق تنها با قانون عشق تعریف می‏شود.عشق از نظر من هم‏ آغوشی زن فاحشه‏ی همسایه‏ام با شوهر مریضش بود، صبح‏ها که خسته از آغوش شهوت مردان زن‏دار می‏آمد.

Tuesday, April 10, 2007


زندگی یعنی جرم .
يعنی سينک ظرفشويی يعنی کتری يعنی حمام کاسه ی توالت شيار موزاييک
يعنی يک آدم میتواندخودش هم جرم بگيرد رابطه هايش حرف هايش چشم هايش مغزش .
يعنی سينک ميتواند عوض شود اگر جرم گير صاف اثر نداشته باشد کتری ميشود دوباره خريد اگر با جرم گير رافونه پاک نشود يعنی هر کثافت رسوب کرده توی هر شکاف و سطحی با هر جرم گيری پاک ميشود بوی تند اسیدی همه شان بار ها مجرای تنفسی ام را سوزانده .
با رابطه هایت که کبره بسته با حرفهایت که ماسیده با چشم هایت که لابد از انعکاس تمیزی کور میشوند با مغزت که هر روز افکار پوسیده و حجری را تحلیل میکند
چه کار کنم ؟